مـخـاطـب فـوق الـعـاده خـاصـم واسـه نـهـار تـخـم مـرغ درسـت کـرده بـود مـنـم بـه یـه بـهـانـه ای قـهـر کـردم ، رفـتـم خـیـابـون یـه دوری زدم یـه سـانـدویـچـی خـوردم اومـدم خـونـه 
الـهـام : کـامـران کـار مـن بـود بـبـشـقـیـد 
من : بـاوشـه (-:
الـهـام : کـامـران رفـتـی خـیـابـون چـکار کـردی ؟؟
مـن : هـیـچـی بـاو ، رفـتـم یـه دوری زدم 
الـهـام : کـامـیـران تـعـریـف کـن دیـگـه ، گـریـه کـردی ؟؟سـیـگـارتـو آتـیـش زدی و تـو پ‍ـیـاده رو زیـر بـارون قـدم مـیـزدی و بـه دخـتـر پـسـرایی کـه بـا هـم بـودن بـا حسرت نـگـاه مـیـکـردی ، یـه دفـعـه نـشـس‍ـتـی رو زمـیـن و داد مـیـزدی خـــــدا چــــــرا مــــــن ؟؟؟
مـن : o_0 نـــــه 
الـهـام : خـاک تـو سـرت بـی احـسـاس ، پـه این دو سـاعـت زدی بـیـرون چـه غـلطـی مـیـکـردی ؟؟
مـن :سـرمـو انـداخـتـم زمـیـنـم گـفـتـم : الـهـام شـرمـنـدم بـبـشـقـید )-: 
الـهـام : چـــرا ؟ 0_o
مـن : راسـتـش از خـونـه کـه زدم بـیـرون یـه دخـتـر خـیـلی خـوشـگـلو دیـدم ولـی بـا مـامـانـش بـود ، ایـنـقد خـوشـگل بـود ، کـصـافـط دوس داشـتـنـی بـد بـه دلم نـشـسـت ، نـاخـداگـاه افـتـادم دنـبـالـشـون ، ولـی مـگـه از پـیـش مـامـانـش تـکـون مـیـخـورد ، چـنـد دقـیـقـه یـه بـار بـرمـیـگـشـت نـگـام مـیـکـرد یـه لـبـخـنـدی مـیـزد ، تـا کـه تـو یـه کـوچـه مـامـانـش رفـت تـو یـه خـونـه خـودشم بـیـرون مـونـد
الـهـام : خـــــوب ؟؟؟o_0
مـن : الـهـام شـرمـنـدم ، بـبـشـقـیـد ، رفـتـم بـاهـاش حـرف زدم 
الـهـامـم سـرخ شــده بــــود از اعصـبانـیـت ، گـفـت : شـمـاره هـم بـش دادیـــــــــــ ???
مــن : نــه بــابــا پنـج شـیـش سـالـش بـود گـوشـی نـداشـــت کـه ^_^ 
الـهـام : کـــــــامــــران کـامــــــــران 
دکــتـــرا مــیـگــن : رفــتــم زیـر کـامـیـون ولـی دروغ مـیـگـن ، مـن خـودم یـادمـه الـهـام داشـت کـتـکـم مـیـزد 

شما خبر ندارین از حالو احوال من 
من بد بخت فلک زده دارم با دو تا دهه هشتادی گودزیلا زندگی میکنم 
تنها دلخوشییهم اینه که میام فور جوک جوک میخونم تازه کنکوری هم هستم 
فک کنم تا چند صباح دیگه بین فشار های روحی و روانی ای که این گودزیلا ها بهم میارن له شم 
اگه نیومدم دیگه حداقل نامردی نکنین یه فاتحه بخونین که حد اقل روحم شاد شه 
دیگه برم سر درس 
والا با این الکی مثلا هاشون:((((((((((((

مامانم قبلنا مهربون تر بود. سرما خوردم صبح ساعت شیش صدام زده پاشو قرصتو بخور دستمو دراز کردم میگه چی میخوای میگم قرص میگه خودت برو بردار بخور منم با چشمای بسته رفتم دارومو خوردم حالا چن روز بعد داداشم مریض شده مامان صبح ساعت ده بیدارش کرده میگه پسرم عزیزم قند نباتم بلند شو داروتو بخور بدشم میگه از این دختره وا گرفتی !!!این دختره خو اسم داره مادر من. گگگگگگگ لازم ب ذکره داداشم۱۶سالشه منم۱۸

رفـیـقـمو بـردم خـونـه ، بـابـام بـش مـیـگـه : چـکـار مـیـکـنـی؟؟
مـیـگه : عـسـلـویـه سـر کـارم 
بـابـام : بـه بـه سـلامـتـی ، حالا چـه فـازی هـسـتـی ؟؟
کـصـافـط بـرگـشـتـه مـیـگـه: مـاریجـوانـا o_0